یه روزی....
یه روزی....

یه روزی....

پایان نامه

خب بالاخره نوشتیم

الان که لب تاب رو باز کردم و دیدم که خانم دکتر برام نوشتن تایید شد چقدر خوشحالم   ادامه مطلب ...

خیلی زود گذشت

خیلی خیلی زود گذشت

تموم شد استاجری حالا باید خودمو باید برای امتحان پره خودمو اماده کنم

دیشب شب یلدا بود ما باهم رفتیم بیرون اما نشد بریم اخه مامان خونه تنها بود و وقتی زنگ زدیم گوشی رو برنداشت

باید بیشتر حواسم به اطرافیانم باشه  ادامه مطلب ...

صبور

یکسال با همه سختی ها پستی بلندیهاش گذشت 


نمیدونم چرا ولی حرف زدنم نمیاد   ادامه مطلب ...

فاصله بیشتر میشود

آقای همسر خونه سبزت مبارک

به اندازه میکرومتر های فاصلمون دوست دارم  ادامه مطلب ...

دست

دستمو بگیر

ههههههههههه

سرت کلاه گذاشتم

حالا که گرفتیش باید بخوریش

  ادامه مطلب ...

جمله

یه لحظه 

یه جمله 

مثل لحظاتی که تو کنارمی  

ادامه مطلب ...

مادربزرگ

امروز صبح مادر بزرگ جناب آقای همسر فوت شدن  ادامه مطلب ...

14 ساعتٍِِِِِ خوب

دوشنبه سه شنبه خیلی عصبانی بودم اصن حسی خوبی نداشتم از طرفی نگرانی های شغلی همسرم وکار جدیدی که میخاد شروع کنه از طرفی نگرانی امتحان پره کارهای پایان نامه  نمیدونم باعث شده بود قاطی کنم   ادامه مطلب ...

صبحونه باید پختنی باشه (:

امیدوارم من وآقای همسر زودتر بریم خونه خودمون صبحا زود بیدار شیم و از این صبحونه ها درست کنیم


  ادامه مطلب ...

فلافل باسلف سرویس

امروز با س.س و ف.ج رفتیم یه فلافلی که سلف سرویس داشت فک کن با هزار تومن هرچندتا قرص فلافل که دوست داشت هر قدر سالاد خیار شور گوجه کلم میتونی بخوری تازه فلافلاشم خیلی خوشمزه بود البته نونش کوچیک بود تو شهر ما دوتا قرص فلافل هزارتومنه  

ادامه مطلب ...