یه روزی....
یه روزی....

یه روزی....

دهمین روز(بالاخره فهمید کیه!)

وای باورم نمیشه

گذاشتمش تو آب 

 

 

اولش سعی کرد بپره بیرون

دستامو دورش حلقه کردم نازش کردم و آروم شد


شایدم بالاخره فهمید کیه

یا شایدم اومده وبلاگ و خونده فهمیده درموردش نوشتم خنگ

عزیزم

با اینکه من فقط دوقطره سافتلن بهش زده بودم وفک کنم بعدش هم خیلی خودشو به همه جا مالید وکثیف کرد ولی بوی خیلی خوبی میداد وخیلی هم نرم شده بود

اون موقعی که داشتم این کارا رو میکردم

به قول تو شیطونی داشت ازچشام میبارید بیچاره رو گرفته بودم زیر شلنگ اونم داد میزد

یعنی یه وضعی......



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.