یه روزی....
یه روزی....

یه روزی....

چهاردهمین روز(تلفن)

وقتی زنگ زدم بهت انتظار داشتم باهم حرف بزنیم حال وهوامون عوض شه ولی خورد تو ذوقم اداتو در اوردم ولی فک کنم خسته بودی  

رفتم پایین سر درسم یکم خوندم باز اومدی توذهنم

دلم میخاست باهم حرف میزدیم همو خوشحال میکردیم

داشتم بهت فکر میکردم که عکست رو گوشیم ضاهر شد ودر این هنگام(به قول تو) نیش من باز شد.

گفتی "بوسم کن تا خسته گیم در بره "

خیلی خوشحالم کردی

دودت دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.