یه روزی....
یه روزی....

یه روزی....

15 روز(پزشکی قانونی)

خب اینم تموم شد در کل بدنبود ولی خوندنش لذت بخش بود درکمال ارامش بدون استرس وبا برنامه ریزی

حالا که شروع کردم باید همین جوری ادامه بدم

فکر اینکه یه پزشک عمومی بمونم فاجعه است فک کن همش باید ....  ادامه مطلب ...

چهاردهمین روز(تلفن)

وقتی زنگ زدم بهت انتظار داشتم باهم حرف بزنیم حال وهوامون عوض شه ولی خورد تو ذوقم اداتو در اوردم ولی فک کنم خسته بودی  ادامه مطلب ...

دهمین روز3(نامه هایی برای خودم)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دهمین روز2(سلیا)

اینم از سریال کارتونی که خیلی دوستش دارم

کاش میشد مجموعه کاملشو پیدا کنم شاید از طریق سروش بشه خریدش

این سریالو وقتی من کلاس دوم ابتدایی بودم نشون میداد اون موقع ها خونه ی مانزدیک خونه عمم اینا بود بچه های عمم میگفتن وقتی سلیا پخش میشه باید خونه ما باشی اخه خیلی شبیه سلیایی  

ادامه مطلب ...

دهمین روز(بالاخره فهمید کیه!)

وای باورم نمیشه

گذاشتمش تو آب 

 

ادامه مطلب ...

نهمین روز2

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

نهمین روز(اردک شویی!)

اینو روز زن برام خریدی دوتا بودن  

ادامه مطلب ...

1week end

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

دومین روز(حس بی کسی)

پاک شد به امید اینکه دیگه هیچ وقت از این حرفا نباشه